loading...
کاروان
عبدالمالک میرانزهی بازدید : 8 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)

مردی از فقیهی پرسید : من هنگامی که جهت غسل در نهر آب فرو می روم و سه مرتبه تکرار می کنم و یقین نمی کنم که آب تمام بدن را فرا گرفته یا نه چه چاره سازم ؟ فقیه گفت نماز نخوان. آن مرد با تعجب گفت: از کجا می گویی ؟ فقیه گفت از قول رسول اکرم )ص( که فرمود: " واجبات از دیوانه برداشته شده تا موقعی که از دیوانگی خارج شود. " هر کسی که سه مرتبه درآب فرو رود و یقین نکند که غسل کرده مجنون است. منبع : وبلاگ سیب خاطرات زیباترین

عبدالمالک میرانزهی بازدید : 12 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)

یکی از کارکنان شرکت » آی . بی . ام«اشتباه بزرگی مرتکب شد و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر زد. این کارمند به دفتر واتسون)بنیان گذار شرکت » آی . بی . ام «( احضار شد و پس از ورود گفت:» تصور می کنم باید از شرکت استعفا دهم.«تام واتسون گفت: شوخی می کنید ما همین الان مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول

عبدالمالک میرانزهی بازدید : 15 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (0)

گویند مردی بر لب رودخانه رخت می شست. ناگهان شتری را دید که به سوی او می آید. برفور تشت را واژگون کرد، و برای ترساندن شتر به تشت کوبی پرداخت. شتر در حالیکه به آرامی از کنار وی عبور میکرد گفت: برادر! بیخود به خودت زحمت مده، من شتر نقاره خانه ام از این سروصداها بسیار شنیده ام!

عبدالمالک میرانزهی بازدید : 12 دوشنبه 06 آبان 1392 نظرات (0)

پسرجوانی عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت . روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد . همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: )) تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ (( جوان گفت: )) اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ((

عبدالمالک میرانزهی بازدید : 12 دوشنبه 06 آبان 1392 نظرات (0)

پاسبان عشق پاسبانی گرفتار عشق شده بود و شب و روز، آرام و قرار نداشت; یکی که بیخبر از عشق بود به طنز او را گفت: اگر می پنداری که شب زنده داری، دل یار را نرم می کند، سخت در اشتباهی. برو سر به بالین بنه و بی سبب خود را به پریشانی مینداز. پاسبان عاشق گفت: اینکه تو می بینی، خود آزمایش عشق است که هر شب به گونه ای مرا می آزماید و عشقم را پاسبانی می کند تا اگر سر بر بستر نهادم و از عشق بی خبر ماندم، خانه ی دلم را خالی کند و روزگارم را به سردی و تباهی کشاند. تو مخسب ای مرد، اگر جوینده ای خواب خوش بادت اگر گوینده ای پاسبانبی کن شبی در کوی دل زانکه دزدانند در پهلوی دل هست از دزدان دل بگرفته راه جوهر دل دار از دزدان نگاه چون تو را این پاسبانی شد صفت عشق زود آید پدید و معرفت

درباره ما
این سایت برای شماطرح شده که به دنبال دانلود فیلم وعکس هستید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام ازگزینه ها شما رو بیشترسرگرم میکند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 41
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 39
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 50
  • بازدید ماه : 52
  • بازدید سال : 137
  • بازدید کلی : 3,008