پاسبان عشق پاسبانی گرفتار عشق شده بود و شب و روز، آرام و قرار نداشت; یکی که بیخبر از عشق بود به طنز او را گفت: اگر می پنداری که شب زنده داری، دل یار را نرم می کند، سخت در اشتباهی. برو سر به بالین بنه و بی سبب خود را به پریشانی مینداز. پاسبان عاشق گفت: اینکه تو می بینی، خود آزمایش عشق است که هر شب به گونه ای مرا می آزماید و عشقم را پاسبانی می کند تا اگر سر بر بستر نهادم و از عشق بی خبر ماندم، خانه ی دلم را خالی کند و روزگارم را به سردی و تباهی کشاند. تو مخسب ای مرد، اگر جوینده ای خواب خوش بادت اگر گوینده ای پاسبانبی کن شبی در کوی دل زانکه دزدانند در پهلوی دل هست از دزدان دل بگرفته راه جوهر دل دار از دزدان نگاه چون تو را این پاسبانی شد صفت عشق زود آید پدید و معرفت
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
کدام ازگزینه ها شما رو بیشترسرگرم میکند؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی